آغاز بهایی گری در دهج

آغاز بهایی گری در دهج

بهائی گری آئین نوظهوری است که در دوران قاجار در ایران شکل گرفت. این أئین انشعابی از بابیگری است. موسس بابیه سیدمحمد علی شیرازی بود که خود را باب امام دوازدهم شیعیان و رابط وی می دانست ،  به همین سبب  به باب ملقب شد و پیروانش را بابیه می نامیدند.وی بتدریج خود را برتر از انبیاء الهی معرفی کرد ومدعی شد با ظهورش آئین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن بر پا شده است. علی محمد خود را مبشر ظهور بعدی شمرده و او را «من یظهره الله » (کسی که خدا او را آشکار می کند) خوانده است و در ایمان پیروانش بدو تاکید فراوان کرد.

میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله از اولین کسانی بود که پس از ادعای بابیت به سید محمدعلی باب پیوست و به تبلیغ آئین وی پرداخت . برادر وی میرزا یحیی مشهور به «صبح ازل» نیز به آئین بابیه پیوست. پس از اعدام باب میرزا یحیى ادعاى جانشینى باب را کرد و چون در آن زمان بیش از نوزده سال نداشت برادرش میرزا حسینعلى (بهاءاللَّه) زمام کارها را در دست گرفت. بر اثر اختلافی که بین این دو برادر بر سر ادعاى «موعود بیان» یا «من یُظهِرُهُ اللَّه» آدمکشى هاى شدیدى بین بابیان رواج یافت.این اختلاف باعث انشقاق در بابیه شد و منجر به ایجاد دو آئین بهائی، پیروان حسینعلی نوری(بهاء الله) و ازلیه ،پیروان شیخ یحیی(صبح ازل) شد. میرزا حسینعلى پس از اعلام «من یُظهِرُهُ اللهى» خویش ادعاى الوهیت و ربوبیت نمود. او خود را «خداى خدایان، آفریدگار جهان، خداى تنهاى زندانى، معبود حقیقى»، «رب مایُرى و مالا یُرى» نامید. پیروانش نیز پس از مرگ وى قبر او را قبله خویش گرفتند. او افزون بر ادعاى ربوبیت، شریعت جدید آورد و کتاب «اقدس» را نگاشت. بهائیان آن را «ناسخ جمیع صحائف» مى دانند.

پس از مرگ میرزا حسینعلی، پسر ارشد او عباس افندی (1260 – 1340 ق.) ملقب به عبدالبهاء جانشین وی گردید.1 پس از عبدالبهاء، شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنابه وصیت عبدالبهاء جانشین وی گردید.

***

در خاطرات و کتاب های نوشته شده توسط نویسندگان بهائی به نام دهج و افراد دهجی اشاره شده  و علت آن هم این بوده که یا اشخاص مذکور در یزد ساکن و فعال بوده و همزمان به  بهائیت گرویده و به تبلیغ این آئین پرداخته و نام آن ها در کتاب های خاطرات مالمیری  و تاریخ امری یزد که هر دو به بهائی گری در یزد پرداخته اند ، ذکر شده و یا در الواح و مراسلات و گزارش های بهائیان یزد و  دهج  و ارتباط آنها با روسای این فرقه بوده است.

نام دهج و افراد دهجی در این کتب بهائیان به علل مختلف ذکرشده است:

طراز الهی ص 349، توقيعات مباركه (۱۹۲۲-۱۹۲۶) ص 75، اشاره به لوح «جناب کلانتر در دهج»  در کتاب  مآخذ اشعار در آثار بهائى جلد ٢ ص 332  ، حديقه عرفان ص 75 ،  امر و خلق – جلد ۳ ص 218 ، مائده آسمانی _جلد 9 ص 80  کشته شدن میرزا هبت الله( میرزا حبیب الله باید باشد چرا که در مائده آسمانی جلد 5 به همین شخص اشاره رفته است) ، مائده آسمانی جلد 5 ص 252، تاریخ امری یزد نویسنده محمد طاهر مالمیری(میرزا محمد علی دهجی در ص21و حاج سید علی اکبر دهجی صفحه های128،129،368 و ملامحمد علی دهجی ص129وسیدحبیب الله دهجی صفحه های 129،130،541و سید محمد تقی دهجی ص 159و سید محمد زمان دهجی صفحه های 364الی 368 ،371و سید مهدی اسم الله دهجی صفحه های 128،129،541 و شیخ عبد علی دهجی ص 20 و میرزا جعفر دهجی صفحه های 20،21،54)خاطرات مالمیری(.میرزا جعفر دهجی ص 85 الی 88، حاج سید علی اکبر دهجی ص 57و 58، سیدمحمدزمان دهجی2 پسر عموی سید مهدی اسم الله صفحات 148،141،143،147،140)

آنچه مد نظر این نوشته است کتاب خاطرات مالمیر3 و تاریخ امری یزد است که به اشخاصی دهجی و کارها و شهرت  آن پرداخته است. نویسنده این دو کتاب به اتفاقات بهائی گری در یزد و ولایات تابع آن در ابتدای تبلیغ و آغاز نفوذ این  فرقه از دیدگاه خود پرداخته است.از آنجا که دهج در آن مقطع زمانی از توابع حکومت یزد و بیشتر ارتباطات مادی ، اقتصادی و مذهبی و فرهنگی دهج با این شهر بوده ، فرقه مذکور افراد موثر و صاحب نفوذ دهج را تحت تاثیر القائات فکری خود قرار داده و باعث جذب تعدادی از این اشخاص شده که در ادامه با توجه به مطالب این دوکتاب به هریک از آنها توجه شده است.نکته دیگر این که نسبت سادات در بین افراد نامبرده در کتاب های مذکور بیشتر از مردم عام است. سادات دهج عمدتا فامیل بوده و از خورمیز و یزد به دهج آمده اند. سادات یاد شده در این دو مکتوب بیشتر با هم فامیل نزدیک بودند .این قشر به علت این که از یک طرف صاحب مکنت و نفوذ بوده و از طرف دیگر  احترام ویژه ای نزد شیعه داشته و از جایگاه و نفوذ بالایی بین مردم بر خوردار بوده  مورد توجه بهائیت قرار گرفته و توانستند  بخشی از سادات دهج را جذب خود کنند. یکی از شیوه های تبلیغ فرقه مذکور در رواج عقاید خود بین مردم، جذب افراد و خانوادهای متنفذ و متمکن و عالم و باسواد بود تا علاوه بر جذب این اقشار سایر گروه های جمعیتی جامعه را نیز جلب افکار خود نمایند. نا گفته نماند که این فرقه  در بین مردم عام این روستا هم نفوذ و رواج یافت.

1- صدر الفضلای دهجی

نویسنده در صفحه 19 کتاب مالمیر «صدر الفضلای دهجی» را جزو اولین مومنان بهائی می داند که در خانه مالمیر اقامت داشته اند ،» در این صفحه امده است: «… و جناب صدرالفضلای دهجی، و سایر احبای اردکان و منشاد و دهج در این خانه تشریف داشته اند.» بنا به نوشته نویسنده در صفحه 18 کتاب پدرش افرادی را که به یزد می آمدند و جایگاه و مکانی برای اسکان نداشته و مجبور به اقامت در کاروانسرها بودند به منزل خود می آورده و اقامت می داده است . »

در کتاب تاریخ امری یزد تالیف همین مولف از وی یاد شده و در توصیف شخصیت وی چنین آورده است:

«و یکی دیگر از مومنین و متقدمین دوره اول ، حضرت متصاعدالی الله آقا میرزا موسی صدرالفضلای دهجی بودند.ایشان به کل صفات حسنه و اخلاق الهیه موصوف و متخلق بودند و ایام حیات خود را را صرف خدمت امرالله فرمودند و در حدود دهج وانار به تمشیت امور احباء و رسیدگی به حال ضعفاء و مسافرین از احباب و اغیار می فرمودند. در آن حدود سمت صدرات و بزرگتری داشتند و اول خادم صادق جانفشان الهی بودند. و تا نفس اخیر  به خدمت نور مبین مشغول. و پس از آن روح پاک ،انجال(فرزندان) محترمشان حضرت آقا میرزا آقاجان4که وکیل الدوله انگریزند5و آقا میرزا علی محمد اخوی محترمشان هریک با کمال جانفشانی به خدمات امرالله مشغول.»

2- میرزا جعفر دهجی

میرزا جعفز دهجی شخصیتی جالب و مزور و با سواد داشته ، که حکایات جالبی از دزدی وی از مساجد یزد بویژه مسجد جامع و ارسال پول آن به بهاء الله و زنده شدنش بعد از مرگ!، با وردی که بهاءالله بر جسد او می خواند، در دو کتاب مالمیر ذکر شده است.

در پاورقی ص 23 خاطرات مالمیر بعد از ذکر نام تعداد زیادی که با سید یحیی وحید ،از مبلغین بهائیت ،بیعت کردند می نویسد :«باری ذکر مومنین دوره اول بود یکی جناب حاجی سید علی مهریزی و جناب حاجی ملا محمد حسین بیدکی مهریزی و جناب آقا میرزا جعفر دهجی از طلاب و آن اوقات که جناب وحید ندای الهی را در یزد مرتفع ساختند اقا میرزا جعفر در یزد درس می خواندند و جناب شیخ عبدعلی دهجی الملقب به گمنام و…..»

در معرفی شخصیت وی در خاطرات مالمیر آمده است:

«آقا میرزا جعفر دهجی از علمای بسیار متبحر بود و در ایام جوانی معلم مدرسه شفیعه بود که در میدان خان یزد واقع بود و جمعیع طلاب آن مدرسه نزد ایشان در س میخواندند و بسیار شخص فاضلی بود. گاهی حضرت عبدابهاء6 با ایشان مزاخ میفرمودند یکی دو دفعه بنده در حضور مبارک بودم که ایشان برای کاری خدمت رسیده بودند.روزی راجع به مطلبی که درست بخاط ندارم بطور مزاح فرمودند حکم آن با جناب مجتهد است و تبسم میفرمودند. …ایشان پس از تصدیق امر مبارک مدرسه را ترک کردند و در ایمان و ایقان بسیار راسخ بودند.  »

دزدی میرزا جعفر از مساجد یزد

در زمان ظهور باب و ادعای نبوت وی و در دوره رهبری بهاء الله پیروان آن دست به دزدی می زدند ،بهائیان بطرق مختلف سعی می کردند اموال دیگران را تصاحب و در اختیار رهبران خود قرار دهند. آنها با افراد مالدار دوست می شدند و چون می می مرد باحیله های مختلف مال او را تصاحب می کردند و در اختیار رهبران خود قرار می داند. نمونه های از این نوع رفتارها در کتاب خاطرات صبحی7 ذکر شده است.

میرزا جعفر هم یکی از همان بهائیان است که دست به دزدی قندیل های مسی مساجد یزد می زند و بعد از خرد کردن و فروش ، پول آن را به بهاء الله می فرستد. 

«…آن ایام جمالقدم8جل ذکره الاعظم در بغداد تشریف داشتند آقا میرزا جعفر بخیال اینکه هیکل مبارک در دارالسلام دچار ضیق و تنگی هستند بنظرش رسید برای رفاه جمال مبارک خدمتی کند و پولی تهیه نماید ، عاثبت فکرش باینجا میرسد که از قندیلهای مسی که در مساجد است مقداری بدست آورد و برای این منظور هر شب بمساجد رفته و از غرفه های فوقانی بوسیله اسباب مخصوص چندین قندیل مسی که به سقف آویزان بود قطع و بسرعت میبرد کم کم از هر مسجدی که قندیل داشت چند عدد بچنگ می آورد تا اینکه قریب هفتاد من قندیل جمع میکند. مثلا یکروز در ایام رمضان لحاف خود را در پارچه ای پیچیده میآورد در مسجد جامع یزد و مقارن ظهر هنگامیکه عموم مردم در شبستان مسجد بموعظه گوش میدادند ظرف بسیار بزرگ مسی را که جهت سقاخانه در مدخل مسجد روی چهار پایه قرار داشته و بمناسبت ایام رمضان خالی از آب بوده در توی لحاف خود می پیچد و با کمال زرنگی این بار سنگین را از مدخل دیگر مسجد بیرون برده بمنزل میرساند و بمرور ایام این ظروف مسی را باردکان برده و در خانه مرحوم استاد کاظم آهنگر آنها را قطعه قطعه کرده بفروش میرساند و مبلغ هفتاد تومان پول نقد بدست می آورد و این مبلغ را در کمربند چرمی پنهان کرده پیاده عازم بغداد میشود و در آنجا بحضور مبارک مشرّف و پول را مزبور را تقدیم میکند جمال مبارک پول را قبول میفرمایند و خیلی مورد عنایت واقع میشود بعد بامر مبارک و باتفاق میرزا آقاجان خادم الله بلب شط بغداد رفته پول مزبور را کلا بوسط شط میریزند. مشارالیه مدتی در بغداد درب بیت مبارک خدمت میکرد و در وقت حرکت باسلامبول در زمره مهاجرین و ملتزمین رکاب مبارک در می آید. »

حقه معجزه بهوش آمدن میرزا!

توسل به معجزه و کارهای شگفت و سحر برای جلب و جذب مردم عامی و ساده یکی از روش های تبلیغی این فرقه بوده است.میرزا جعفر در خلق معجزه توسط بهاء الله دو بار نقش ایفاء کرده و بخوبی از عهده آن بر آمده است. یک بار وی  نیمه شب هنگام تردد در پله ها از ایوان ساختمان پائین  و در باغ مجاور می افتد، علی الظاهر باید بی هوش و یا به خواب رفته باشد ، صبح فردا وقتی  بهاءالله وی را صدا می زند از خواب بیدار می شود، البته این طبیعی است که انسان بعد از مدتی بیهوشی یا خواب هشیار می شود و برای میرزا جعفر این زمانی بوده که بر سبیل اتفاق با ندای وی از بیهوشی یا خواب هشیار شده باشد. وی این را از معجزه های بهاءالله می داند. در کتاب خاطرات این داستان و حقه بازی میرزا جعفر  با آب و تاب نقل شده و از معجزات بهاء الله ذکر می شود.!. بار دیگر بعد از یک بیماری می میرد و یحتمل با یک نقشه از قبل طراحی شده  با وردی که بهاءالله به عبدالبهاء یاد می دهد و در گوش وی می خواند زنده می شود.چیزی که در عالم ماده امکان آن نیست. انسانی که مرد امکان زنده شدنش احتمالی ضعیف دارد و تقریبا صفر است .

«باری اوقاتیکه جمال قدم جل ذکره الاعظم در مزرعه تشریف داشتند ، آقا میرزا جعفر دهجی که بخدمت درب بیت مبارک مشغول بود ،معمولا شبها هنگامیکه جمال قدم استراحت میفرمودند یک سطل آب نزدیک اطاق خواب مبارک که بالای قصر واقع بود میگذاشت که اگر احیانا ً شب بیرون تشریف بیاورند،آب موجود باشد. جلوی عمارت قصر یک قطعه ایوان وسیعی بود که بیشتر اوقات جمال قدم روی این خروجی جلوی عمارت مشی میفرمودند. اتفاقا ً آن شب هوا تاریک بود و آقا میرزا جعفر تقریبا چهار ساعت از شب گذشته سطل آب را برسم عادت معمول برداشته و هنگامیکه از پله های قصر بالا می آمد،ملتفت نشده و از لب بام با سطل آب در دست میافتد پائین توی باغ مجاور که محل عبود و مرور نبود.

مشار الیه همیشه صبح زود اول گاوها را میدوشید و بعد کارهای دیگر میپرداخت.چون صبح میشود ،هرجا جستجو میکنند آقا میرزا جعفر را پیدا نمی کنند. ناچار گاوها را دوشیده،قدری درب بیت مبارک میبرند و باقی کارهائیکه بعهده او بوده انجام میدهند.

قریب سه ساعت از روز بر آمده جمال مبارک از قصر بیرون تشریف آورده و روی خروجی مشی میفرمایند،ضمنا ً بمحلی که میرزا جعفر از آنجا افتاده بود تشریف برده او را باسم صدا میزنند. فورا ً برخاسته سطل خالی را برداشته در کمال سلامتی از باغ خارج میشود و هر وقت احباب از میرزا جعفر شرح این واقعه را میپرسیدند، میگفت:همینکه از بام با سطل آب افتادم دیگر هیچ نفهمیدم تا وقتیکه جمال قدم مرا صدا زدند بهوش آمدم.»

میرزا جعفر می میرد و زنده می شود!

«و چون ذکر مرحوم میرزا جعفر بمیان آمد از قضیه سابق ایشان هم مختصری عرض مینمایم و آن اینست که:

چند سنه قبل ایشان مریض شدند و مدت چندین ماه مرض ایشان طول کشید تا بالاخره فوت میکند و چون خادم الله 9خبر صعود ایشان را حضور جمال قدم عرض میکند میفرمایند از وفات میرزا جعفر که محزون نیستید.عرض میکند خادم خوبی بود.میفرمایند اگر میل دارید او را بر میگردانیم.عرض میکند اراده اراده مبارک است.فورا جمال قدم حضرت عبدالبهاء را احضار و یک آیه بایشان تعلیم داده میفرمایند این آیه را در گوش او بخواند و او را باسم دیگری صدا زنند. حال جمیع احبا برای تشیع جنازه وی حاضر بودند و چون فوتش مسلم بود وسائل کفن و دفن فراهم کرده بودند. ناگاه حضرت عبدالبهاء تشریف آورده همه را از اطراف جسد دور مینماید . آن آیه را درگوشش میخوانند فورا چشم باز کرده و بر میخیزد. باری این واقعه در بین یاران ایجاد تعجب و حیرت فراوان نمود و عموم بذکر و ثنای حق مشغول گشتند. مشار الیه بعد از این واقعه مدتی حیات داشت و بخدمت درب بیت مبارک مشغول بود.»

در تاریخ امری10 همین داستان نقل می شود و با اضافه کردن پاراگراف بعد اولین مرگ وی را در عکا ذکر کرده که با ذکر آموخته شده به عبدالبهاء توسط بهاءالله یکباره زنده می شود و بعد از پانزده سال می میرد:«…در عکا هم همیشه به خدمات پر زحمت مشغول بودند تا اینکه سن ایشان قریب به هفتاد رسید و در عکا مریض شدند. خرد خرد مرض ایشان به اسحال کبدی و ظهیر مبدل گشت و وفات نمودند………… و عمر شریف ایشان تقریبا به  هشتاد و پنج سال رسید… »

سید علی اکبر دهجی11

در ص 57 خاطرات مالمیری آمده است :«جناب متصاعد الی الله حاجی سید علی اکبر دهجی از مومنین دوره اول بودند که فی الحقیقه تاکنون چنین نفس نفیس مقدسی دیده نشده. ایشان برادر زاده سید مهدی اسم الله 12، پسر مرحوم حاجی سید احمد دهجی بودند و در صورت و هیکل و شباهت مثل و مانند نداشتند  ولحن ملیحی در تلاوت آیات الهی داشتند  که در وقتیکه تلاوت آیات می فرمودند گویا ملاء اعلی و اهل سرداق ابهی باهتزاز می آمدند،حق شاهد است که این فانی چنین لحن و صوتی استماع ننموده ام.

جناب ایشان چند سفر بساحت اقدس بحضور جمال مبارک جل ذکره الاعظم مشرف شدند و مورد عنایت بی پایان جمال قدم و اسم اعظم بودند فی الحقیقه حکایت ایشان حکایت عاشق و معشوق بود. الواح بسیاری در حق ایشان نازل و لوح13 مبارک قد احترق المخلصون من نارالفراق(که این لوح را جناب اقدم لوح احتراق نامیدند)،نیز در باره ایشان نازل شده هرکس آن لوح امنع اقدس را تلاوت نماید از احتراق قلب عاشق بیقرار اطلاع می یابد. در سفر احیر که جناب ایشان از ساحت اقدس مراجعت نمودنددر طهران صعود فرمودند. بعد از صعود ایشان جناب مبارک فرمودند: من اینقدر سید علی اکبر را دوست میدارم که میخواهم اسم اواینجا مذکور باشد و امر فرمودند سید مهدی اسم الله را من بعد سید علی اکبر خطاب کنند.»

سید حبیب الله دهجی14

وی از اشخاصی است که برای مدتی از طرف خوانین شهربابکی، بنا به عداوتی که با میرزا احمد پیدا کرده بودند، جانشین وی می شود و بعد از مدتی توسط میرزا احمد کشته می شود. میرزا احمد نیز چند سال بعد توسط سید اسدالله برادر سید حبیب الله بقتل می رسد . طغیان کوچکعلی شیبانی علیه خوانین و حاکم شدن وی بر دهج  باعث فراری شدن  سید سدالله  ، میرزا مهدی و نجف قلی خان به شاهم آباد رفسنجان می شود. اما این که وی بهائی بوده، ادعایی است که در این کتاب آمده است ، چنانکه مدعی بهائی بودن عبد علی پدر میرزا احمد و بهایی بودن خود میرزا احمد را نموده است.در صدق این ادعا تردید وجود دارد. بهر صورت در در باره سید حبیب الله در کتاب چنین آمده است:

«و یکی دیگر از شهداء سبیل الهی حضرت آقا سید حبیب الله دهجی است. ایشان همشیره زاده آقا سید مهدی اسم الله بودند و بسیار وجود مبارکی بود و خادم صادق امر الهی بود. ایشان مسافرت به ساحت اقدس نمودند و به شرف آستان مقدس حضرت عبدالبهاء روح ما سواه فداء مشرف گشتند و چندی در حضور مبارک بودند چون مراجعت به دهج فرمودند مشغول خدمات امر الله گشتند در ضمن با آقا میرزا احمد ولد حاج عبدعلی که ضابط و حاکم دهج بود به واسطه بعضی تعدیات که نسبت به احباء دهج می نمود به او تعقیب کرده مدعی بر او شدند. و آقا میرزا احمد هم بهائی زاده و خود او هم ایمان داشت و اظهار تصدیق می نمود و شوهر همشیره آقا سید حبیب الله هم بود ولی به واسطه حب ریاست و طمع خود را از امر مبارک دور می گرفت. خردخرد همین غرور و حب ریاست و طمع باعث شد که در صدد قتل آقا سید حبیب الله بر آمد به گمان اینکه این وجود مبارک مخل امور حکومت و ریاست اوست و اگر از میان برداشته شود البته او به فراغت بال زندگانی خواهد کرد.شخصی را گماشت تیری به آقا سید حبیب الله زد و ایشان شهید نمود.اخوی ایشان سید اسدالله و بعضی اقربا ایشان به حکومت یزد سردار جنگ عارض شدند. آقا میرزا احمد را از دهج گرفته با شکنجه و سیاست تام تحت الحفظ به شهر یزد آورده مدنی در حبس حکومت بود بالاخره مبلغ پنج هزار تومان از آقا میرزا احمد جرم گرفته و مرخص نمودند و از ضابطی و حکومت دهج منفصل گشت.تفصیل شهادت آقا سیدحبیب الله به ساحت اقدس حضور مبارک عرض شد. لوح امنع اقدسی در زیارت ایشان نازل گشت و ایشان در یوم شهادت تقریبا سی و پنج سال داشتند. »

ملا محمد علی دهجی

«باری یکی دیگر از مومنین خیلی ساده با وفای صادق،حضرت آقا ملا محمد علی دهجی بود که ایشان همیشه میل مسافرت داشتند و تقریبا سالی یک دفعه به ساحت اقدس مشرف شده مراجعت می نمودند. در سفر اخیر،جمال مبارک فرموده بودند آقا ملامحمد علی حالا دیگر تو نمی توانی سفر کنی ، بعد از این برو در وطن بمان. عرض می کند من دهجی هستم،نه(9) سفر به ساحت اقدس مشرَّف شدم یک سفر دیگر اذن بفرمائید بیایم که ده حج کرده باشم. و یک سفر دیگرهم اذن فرمودند.رفته و مشرف شده در مراجعت به کاشان شب دیر وقت وارد کاروانسرائی می شوند. یک الاغی داشتند و خرجین و اسبابی. بعضی از اهالی کارونسرا از حال ایشان مطلع می شوند که این شخص بهائی است نصف شب ایشان را به قتل می رسانند  و جسد مطهرشان را مفقود می سازند و الاغ و خرجین و اسباب را می برند.تقریبا دوسال آن وجود مبارک مفقود الاثر بود. پس از آن در حدود کاشان این مطلب بروز کرد و آن خرجین و بعضی اسباب جزئی پیدا شد. لکن مرتکب قتل معلوم نشد و ایشان از شهداء محسوبند و سن مبارکشان تقریبا شصت و پنج سال بود. »

حاجی سید محمدتقی دهجی

«و یکی دیگر از مومنین،حضرت متصاعدالی الله حاجی سید محمد تقی دهجی بودند که فی الحقیقه آن وجود مبارک صادق جانفشان امر الله بودند. اگر چه جمعیع احبای دهج به حمدالله عده آن ها کثیر است و در این اوراق ذکر هریک گنجایش ندارد ولی کلً در امرالله چون جبل متین به خدکت آستان مقدس نور مبین مشغول.اما حضرت آقا سید محمود نجل محترم حاجی سید محمد تقی بعد از پدر بزرگوارشان جمعیع خدمات آن حدود را به خود گرفته و به احدی واگذار نمی کند و به حمدالله و المنه مویًد و موفًقند.  »

فریدون زرتشتی

افراد مطلع و قدمای دهج داستان کشته شدن فریدون زرتشتی را نقل می کنند. وی در دهج دکانی داشته و به پیله وری مشغول بوده که توسط فرد یا افرادی کشته می شود و مایملک او را اربابان به نفع خود ضبط می کنند. این که چه کس یا کسانی او را بقتل رساندند و چرا مقتول نمودند سوالی است بی پاسخ و کسی پاسخ ندارد. نویسنده کتاب تاریخ امری یزد قاتلان را پنج نفر ذکر می کند، در حالی که نه قاتل یا قاتلان معلومند و نه تعداد آنها، مشخص نیست نویسنده از کجا به این عدد رسیده است؟ و اگر عدد او صحت داشته است لاجرم باید نام قاتلان و یا آمران را نیز ذکر کند ؟ چنانکه در بعضی از جاهای کتاب نام مخالفان سخت و قاتلان بهائیان را با با الفاظ زشت نام می برد. در کتاب تاریخ امری یزد شرح این واقعه چنین آمده است:

«و اما شرح حال حضرت آقا فریدون ولد مرحوم آقا جمشید زال که حضرت ایشان از رجال مهم بهائی و از تجار زرتشتی بودند و در امرالله چون حبل متین ثابت و راسخ و مستقیم و در امور خیریه سعی و اهتمام کامل داشتند.ولی تمام امور امریه که از ایشان صدور می یافت کلا به واسطه حرم محترم ایشان مروارید خانم صبیه حضرت آقا هوشنگ سابق الذکر بود.و فی الحقیقه این محترمه مخزن صدق و صفا و ایمان و محبت و وفاست و دارای خلوص و تقوی است و جمعیع خدمات امریه به سعی و همت آن مخدره است. درمنشاد یک خانه و عمارت بسیار عالی ساخته اند و در ایام تابستان با خانواده به منشاد تشریف می بردند و علی الاتصال در آن بیت شریف صدای ذکر الهی مرتفع. و اکثر مجالس عمومی در آن بیت تشکیل می گشت به قسمی که روضه خوان های مسلمین بالای منبر می گفتند مجلس خانه فریدون تاجر زرتشتی از مجالس روضه خوانی ما جمعیت زیادتر می شود وادیناه واشریعتا دین از دست رفت و لکن آن وجود مبارک ابداً وهنی حاصل نمی فرمود. ولی چندی بود که به واسطه همراهی جناب آقا بهمن ولد مرحوم آقا خسرو که همشیره زاده حضرت آقا میرزا سیاوش است و جوانی است بسیار منجذب و مشتعل و خاضع و خاشع در نزد احبًالله با مقدرای مال التجاره مسافرت به قصبه دهج فرمودند. و در آن جا مغازه ای گشودند و مشغول کسب شدند. اگر چه عنوان تجارت بود لکن اصل مقصود خدمت امرالله و معاشرت به احبًای الهی و تقویت موسسات امرًیه آن جا بود زیرا چندی بود بعد از نقض و انحراف سید مهدی اسم الله دهجی و شهادت حضرت آقا سید حبیب الله که ذکر ایشان از پیش گذشت و بعضی حوادث جسمیه از قبیل غارت و چپاول و صدمات و لطمه های گوناگون ،قدری برودت و خمودت در احبًای آن جا حاصل گشته بود.لهذا تجارت خود را انتقال به دهج فرمودند. و در ضمن به خدمات شایان و تاسیس محفل روحانی و لجنات امری و انعقاد مجالس و محافل ملاقاتی و نشر آثار مبارکه بیش از پیش فراهم آوردند.ودر این مدت چند دفعه شب ،دستبردی به دکان و مغازه ایشان زدند و خیلی مال ایشان را بردند ولی ایشان این امور را اهمیت نمی دادند و هرشب به مجالس و محافل تشریف می بردند.پس از چندی جناب بهمن به یزد تشریف آورده و مسافرت به طهران فرمودند.حضرت آقا فریدون در دهج تنها ماندند.چندی هم در دهج دست تنها به کسب مشغول.تا اینکه دوسنه قبل 86 15بود و شبی پنج نفر می روند در مغازه و در آن نصف شب ایشان را شهید می نمایند و سن شریفشان در یوم شهادت تقریبا پنجاه و پنج سال بود.»

سید مهدی دهجی

وی در زمان حیات بهاءالله از بزرگان بهائیان بود و صاحب اثری بنام رساله است و  از افراد مورد اعتماد بهاء الله بود وی در بازگشت از عراق به ایران به زندان می افتد .بنا به خاطرات صبحی همراه با شخص دیگری بنام ملا محمد رضا محمد آبادی از بهائیان سرسختی بودند که در زندان تهران از بهائیگری بیزاری نجست در حالی که بسیاری دیگر از زندانیان بهائی از  بهائیگری بیزاری جستند. سید مهدی بعدها در زمان عبدالبهاء یکی از دختران وی را برای پسرش خواستگاری می کند ولی عبدالبهاء با این خواستگاری موافقت نمی کند و گویا همین موجب کدورت وی از عبدالبهاء می شود و بر ضد او رساله و نامه های زیادی نوشت و از پیروان غصن اکبر(محمدعلی افندی برادر عبدالبهاء)16، رقیب و دشمن عبدالبهاء ، می شود. در مجموعه ای الواح مقدس لوحی به نام وی آورده شده و از الواحی است که بعد از کتاب اقدس نازل شده است.

در کتاب خاطرات صبحی در مورد سید مهدی آمده است: «سید مهدی که که او را سید علی اکبر نیز می خواندند از اهل دهج یزد و از کسانی بود که از بغداد همراه بهاء تا به ادرنه و عکا رفت و در سال 1261 خورشیدی به ایران آمد و گرفتار شد و در زندان رنجها کشید و پا بر جا بود. و از بهاء پای نام اسم الله المهدی گرفت و همچنان گرامی بود تا بهاء در گذشت.چون عبدالبهاء چهار دختر داشت و خواستگاران زیادی چشم آز به این دخترها باز کرده بودند سید مهدی یکی از آنها را برای پسر خود سیدحسین می خواست عبدالبهاء به این کار تن در نداد  و دخترها را به دیگران داد که از پایه و جاه از او کمتر بودند از این رود دلتنگ شد و در این کار و کارهای دیگر بر عبدالبهاء خرده ها گرفت و بنام «نبذه» نامه ها در خرده گیری از کارهای عبدالبهاء به بهائیان نوشت و از پیروان غصن اکبرشد. و اینکه او را بدو نام می خواندند از این راه بود که پدر زن او سید مهدی نام داشت و گماشته ی بیگانگان بود برای اینکه از نام او سود ورزی کند بعد از درگذشت او به فرمان بهاء نام خود را کنار گذاشت و نام پدر زن را بر گزید.»

بین کتاب خاطرات صبحی و کتاب تاریخ امری در مورد تغییر نام سید مهدی به سیدعلی اکبر یا عکس آن تناقص وجود دارد. در کتاب تاریخ امری و خاطرات مالمیر سید مهدی بفرمان بهاء سید علی اکبر نام می گیرد ولی در کتاب صبحی عکس این آمده است.

سید مهدی چنانکه ذکر شد به علت جواب منفی عبدالبهاء به خواستگاری پسرش از دختر عبدالبهاء با او به مخالفت می پردازد و با نوشتن رساله و نامه به بهائیان به انتقاد از وی مبادرت می ورزد. از طرف دیگر بین دوپسر بهاءالله عباس افندی و محمدعلی افندی بعد از فوت او بر سر جانشینی وی و رهبری فرقه بهائی رقابت و دشمنی ایجاد می شود همین بهانه ی می شود تا سید مهدی به سمت محمدعلی افندی (عصن اکبر) کشیده شود و جانب او را بگیرد و بدفاع از او بپردازد. این تغییر جهت را نویسندگان « تاریخ امری یزد» و «رساله نه گانه» نقص عهد می دانند و او را متهم به انحراف از بهائیت می کنند. در پاورقی ص 47 کتاب «بهاءالله شمس حقیقت»17 سید مهدی از جمله اشخاصی معرفی می شود که  با وجود ملقب بودن به اسم الله جزو ناقصین در آمدند.

نویسنده تاریخ امری یزد در صفحه 541 بعد از توضیح علت سستی بهائیت در دهج و شرح چرایی و چگونگی  ماجرای فریدون زرتشتی ، تنها به نقص و انحراف وی اشاره می کند  و توضیحی در باره این که چه نقص و انحرافی در وی  بوجودآمده  و چرا ایجاد شده  ،نمی دهد ، در واقع با نادیده گرفتن آن سعی در مکتوم نمودن آن داشته است .در این صفحه چنین آمده است: «بعد از چندی نقص و انحراف سید مهدی اسم الله و… »که بیانگر انحراف سید مهدی است.در کتاب «خاطرات نه ساله» 18نیز سبب انحراف و نقص در سید مهدی را نادیده گرفته است.

این کتاب که به خاطرات نویسنده در عکا پرداخته و در ص 554 در باره وی چنین آورده : «در همان آن نه تنها مقصود مبارك را دریافتم بلکه فهميدم چه بايد كرد . در آن ايام سيد مهدي دهجي موسوم به علي اكبر كمال مقبوليت را در ظاهر داشت اما ميدانستم كه باطنا مشغول فساد است و هيكل مبارك تا از خود آن مفسد اظهاري نشود پرده از روي كار برنميدارند اينك جمعي از جوانان بي گناه مسافرين و مجاورين را با دسائس وحیل دور خود جمع كرده با ذكر زمان حبس خود در – طهران و ذكر عنايات جمال مبارك همه را شيفته وفريفته‌ي خودنموده بود الحمدلله به تاييدات الهي به حفظ جوانان نائل شدم و مردودیت او معلوم نشد مگر سه سال بعد که خود پرده از روی کار خود برداشت.»

در ص 184 به توصیف وضعیت بهائیان در حیفا ، بعد از دردسری که میرزا آقاجان کاشی در عکا برای بهائیان ایجادکرده بود ، می پردازد و به وضعیت سیدعلی اکبر دهجی (سیدمهدی دهجی) ، که در ابتدا مقبول عبدالبهاء بوده و بعدها دچار نقص و انحراف شده ، پرداخته و چنین آورده است:

« ..بازار تهمت و غیبت رواج داشت مثلاً در باره ی میرزا اسدالله و پسرش و همچنين در باره‌ي اقا سيدعلي اكبر دهجي و چند نفر ديگركه ظاهرا نهايت مقبوليت را در محضر مبارك داشتند درحق اين قبيل اشخاص در خلوت و محرمانه ميگفتند آنچه راكه بيست سال بعد بايد بگويند زيرا كه اين خدام از نزديك با خبر بودند آهسته آهسته غيبت ميكردند و بعد استغفارنموده توبه ميكردند وقتيكه اين اخبار از گوشه و كنار بگوشم ميرسيد بياد فرمايش محرمانه‌ي مبارك ميافتادم كه روز اول فرمودند: از هيچكس مطمئن مباش اين ارض منقلب است الي اخر ٠٠٠ عجيبتر انكه اين اشخاص كه مورد تهمت ياغيبت محارم درب خانه مبارك بودند بقدري ثابت و نابت وخاشع خود را جلوه میدادند که انسان متحیر بود …»

****

1- تاریخ اغاز بهائیت 1844 م ، باب از 1844 تا 1852 م مدت 9 سال ، بهاء الله از 1852 تا 1892 م مدت 39 سال ،

عبدالبهاء از 1892 تا 1921 بمدت 29 سال، رهبری بهائیان را بر عهده داشته اند.

2- سید محمد زمان دهجی از افراد مهم  مهریز و کلانتر خورمیز بوده است. گویا بیشتر سادات دهجی از خورمیز به دهج آمده اند.

3-کتاب خاطرات مالمیرى‏،حاج محمد طاهر مالميرى، ناشر:لجنه ملى نشر آثار امرى – لانگنهاين آلمان،1992 میلادی

بنا به آنچه توسط فرزند وی( ادیب طاهر زاده مالمیری) در معرفی کتاب آمده ، خاطرات مالمیر در سنه 1320 شمسی برابر 1942 میلادی توسط پدر وی(محمد طاهر مالميرى)  به تحریر در آمده اشت.

4-به نظر نمی رسد وی همان میرزا آقاجان معروف در زمان بهاءالله باشد. میرزا آقاجان کاشی معروف به خادم الله از چهره های مشهور این فرقه در زمان بهاء و کاتب وی بود. رساله خادم الله (1900)از وی است. بعد از مرگ بها با عبدالبها اختلاف پیدا می کند و در کتاب خود عبدالبهاء و کارهایش را مورد انتقاد و حمله شدید قرار می دهد.

5-در فرهنگ عمید  آمده : (اسم) [هندی، ماخوذ از پرتغالی] انگلیس. Δ تلفظ دیگر از نام انگلیس که در هندوستان از زبان پرتغالی گرفته شده و بعد در بعضی کشورهای اسلامی هم متداول شده،مراد انگلیس است . همچنین در لغت نامه دهخدا آمده : و انگریز از زبان پرتغالی در هندوستان معمول شده و از آنجا بدیگر ممالک اسلامی رسیده است . (از حاشیه ی برهان قاطع چ معین )

6- عبدالبهاء در فاصله ی سال‌های ۱۸۹۲تا 1921 (1300شمسی)مسئولیّت اداره ی جامعه ی بهائی را برعهده داشت.

7-خاطرات صبحی،فضل الله مهتدی
فضل‌الله مهتدی معروف به صبحی یا: فضل‌الله مهتدی صبحی(زاده: ۱۲۷۶ خورشیدی کاشان، درگذشت: ۱۷ آبان ماه ۱۳۴۱ در تهران)، داستانسرای معروف و پایه‌گذار سنت قصه‌گویی برای کودکان در رادیوهای ایران است. وی فرزند محمدحسن مهتدی از بهائیان کاشان که شرح زندگی خود را در «کتاب صبحی» و «پیام پدر» نوشته‌است. صبحی پس از خاتمه جنگ جهانی اول، برای دیدن عبدالبهاء از راه بادکوبه و استانبول و بیروت به حیفا رفت و کاتب عبدالبها شد. او بعد از ورود به حیفا و دیدار با  عباس افندی از بهائیت دلسرد می گردد. او از طرف عبدالبها به عنوان مبلغ از حیفا به ایران بر می گردد. بعد از برگشت از حیفا و دلسرد شدن از بهائیت با عبدالحسین آیتی که از بهائیت به تشیع برگشته بود ملاقات داشت واین امر بر روند دوری وی از بهائیت شدت و سرعت بخشید. سرانجام محفل بهائیت ایران در ۱۳۰۷ حکم طرد و تکفیر وی را صادر کرد.وی در سال ۱۳۱۹ وارد رادیو شد  و در آنجا قصه ظهر جمعه را اجرا می‌کرد. سنت قصه‌گویی برای کودکان توسط وی در ایران پایه‌ریزی شد.

خاطرات صبحی تحت عنوان کتاب صبحی در سال 1312ش در مطبعه دانش تهران به چاپ رسید و بخش دوم آن در سال 1335 تحت عنوان پیام پدر منتشر شد. فضل الله مهتدی معروف به صبحی در سال 1305 پس از اقامت دوازده ساله نزد عبدالبهاء و خدمت به وی در تحریر و انشای مکاتبات وی به ایران اعزام گردید.عملکرد رهبری بهائی گری باعث  تغییراتی در افکار و اندیشه های وی شد. همین تغییر در افکار نسبت به بهائیت موجب آزار و اذیت وی از طرف بهائیان می شود و پدرش نیز وی را طرد می کند.

8- جَمالِ قِدَم =زيبائي ازلي و جاويد الهي، منظور بهاءالله است.

9- منظور از خادم الله باید میرزا آقاجان کاشی از سران معروف بهایی در زمان بهاء الله باشد.

10- تاریخ امری یزد،حاجی محمدطاهر مالمیری،موسسه انتشاراتی سنچری پرس ، استرالیا، سال 2013 م

11- بهائیان نامه‌هایی را که توسط بهاءالله وعبدالبهاء خطاب به دیگر افراد نوشته می‌شود را لوح (جمع: الواح) می‌نامند.

12- اسم الله از مهمترین القاب در بهائیت است.

13- احتمالا حاج سیدعلی اکبر همان فردی باشد که احمدعلی خان وزیری در کتاب «جغرافیای کرمان» (ص 278)وی را از معارف و سادات دهج ذکر کرده است.( 1912تا 1914 م)

14- سید حبیب الله دهجی همان فردی است که در ماجرای کوچکعلی شیبانی بدست میرزا علی  برادر میرزا احمد کشته شد.ماجرا از این قرار است که عیسی خان حاکم شهربابک به دهج می آید ، میرزا احمد رفتار مناسبی با او نداشته  بنابر این از او عصبانی و او را بر کنار و سید حبیب الله را بجای وی می نشاند. همین موجب دشمنی میرزا احمد با سید حبیب الله  می شود و در یک توطئه ،شبانه او را به قتل می رساند . بر سنگ قبر وی تاریخ مرگ 1284قمری مقارن 1246 شمسی حک شده که با توجه به قرائن از جمله فاصله مرگ وی با مرگ میرزا احمد (1337ق 1297 ش) 50 سال است که درست بنظر نمی رسد و با روند حوادث همخوانی ندارد ، بعلاوه بر سنگ قبر  سن وی بهنگام قتل  20 سال ذکر شده که با توجه به اتفاقات و حوادث رخ داده چنین چیزی محل تردید است. نویسنده اشاره به پرداخت پول توسط میرزا احمد برای آزادی خود می کند در حالی وی در هنگام حمله پلیس جنوب بازادشت و به یزد برده و برای آزادیش از او پول مطالبه می کنند و در ازای پرداخت پول آزاد می شود. گویا نویسنده حوادث مختلف را با هم قاطی کرده است. نکته و اشکال دیگری که وجود دارد از شکایت سید اسدالله علیه میرزا احمد و بازداشت وی می گوید در حالی که سید اسدالله چند سال بعد  میرزا احمد را به قتل می رساند و بعد از آوارگی خود به شاهم آباد علیه مسببان آوارگی خود شکایت می کند.

15- تاریخ بر اساس سال شماری( تقویم) بهائیان است.

16- بهاءالله پشر ارشد خود،  عبدالبهاء(عباس افندی) را «غصن اعظم» به معنی بزرگ‌ترین شاخه و  محمد علی را «غصن اکبر» به معنی شاخه بزرگتر نامید.

17- بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر باليوزى،ناشر: George Ronald Oxford

18- خاطرات نه ساله،دكتر يونس افروخته،ناشر  Kalimat Press،1988م،

در مقدمه این کتاب از آن به نام خاطرات نه ساله عکا یاد شده است

ژوئیه 24, 2020 at 11:02 ق.ظ. بیان دیدگاه

کرمعلی مردی که یک شبه حافظ قرآن شد؟!

کرمعلی مردی که یک شبه حافظ قران شد؟!

مرحوم باستانی پاریزی در کتاب فرماندهان کرمان داستانی را به نقل از ملاحسین دهجی در ارتباط با فردی به نام کرمعلی ذکز می کند که بسیار عجیب می نماید . کرمعلی فردی بی سواد بوده که در یک روز به طرز شگفت آوری حافظ و قاری قران می شود و بر علم به قران تسلط می یابد.در ادامه داستان را بی کم و کاست یا تحریفی از کتاب مذکور آورده ام ضمن این که این داستا ن را در کتاب دهجنامه ذکر کرده ام  :

در صفحه 130 تا 135 این کتاب در مورد ملا حسین دهجی و شخصی به نام کرم علی مطلب زیر آمده است :

وهم در این سنه 1296، جناب ملا حسین دهجی وفات کرد. آن جناب از تاجرزادگان یزد است و در اوایل عمر تحصیل علم می‌نمود، بعد از وفات پدر به کسب پدر مشغول تا آنچه بود نابود شد، سفر کوهستان شهربابک فرمو د و سالی دو سه ماه متوقف و مردم را موعظه می‌نمود تا زمان ظهور گمنام یکسره متوقف دهج گردید.

حکایت گمنام این است :جناب حاجی می‌فرمودند، آن زمان که گاهی از یزد به کوهستان می‌آمدم، کرم علی نامی بود که به خدمت من مایل بود، چون می‌خواستم از دهی به دهی بروم کرم علی با من همراه بود. روزی به عادت معهود بر سر خدمت نیامد، از منزل خود به ده کرم علی رفتم که به جای دیگری رویم، چون به خانه کرم علی نزدیک شدم آواز کرم علی را شنیدم، دعای صباح می‌خواند، تعجب کردم که شخص ناملای معلم نرفته و از کسی ابجد و هوز نیاموخته با این طاقت لسان و ذلاقت بیان دعا می‌خواند. متحیر و متفکر قدمی واپس نهاده واصفا می‌نمودم، ناگهان کرم علی آواز داد حاجی تعجب می‌کنی از دعا خواندن؟ همه قران را حفظ دارم، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ آن را نیز می‌دانم علمی نیست ندانم، کاری نیست نتوانم.

حاجی می‌گوید: بر حیرتم افزود، نزدیک رفتم و ابرام نمودم بنده را بر واقعه مستحضر فرمایید. چون اصرار از حدگذارنیدم، گفت: روزی گندمی برداشته به آسیاب بردم و هوا به شدت سرد بود. چون به در آسیاب رسیدم، مرد برهنه ای ایستاده نگریستم، دلم به سوی او رفت. گفتمش کیستی و از کجایی؟

گفت: راهگذارم. خواستم در ین آسیاب دمی گردش کنم و تن گرم کنم و ساعتی آرام بگیرم. آسیابان در به رویم بست. آن مرد را همراه بردم و آتش افروخته واو را بنواختم تا گندم آرد شد. آن غریب را برداشته به خانه بردم. روزی چند در خدمتش تقصیر نکردم و لباس از خود بر تنش پوشاندم، صبحگاهی ظرفی از مس عسل کرده با قرص نانی به حضورش برده خود از پی کاری بیرون ده رفتم. چون از آن مهم فراغت حاصل شد، بازآمدم، حضرتش را نیافتم و ظرف عسلی را طلا کرده یافتم. از پی‌اش تاختم تا نزدیک کوه عاج دریافتم. فریاد کردم دمی صبر فرما تا راه نزدیک کنم. متغیرانه فرمود: مگر برای استرداد این جامه آمده‌ای هان نظر به این کوه کن، نظر کردم، همه کوه را لباس قبای دوخته دیدم. عرض کردم مولای من، از برای جامه نیامدم برای تشرف خدمت ذی سعادت آمده، توقف فرمود تا به خدمتش رسیدم و به من رسید آنچه رسید. از آن روز عالم به ماکان ومایکون شدم، همانا آن امام دوازدهم بود.

حاجی فرمود:کرم علی تا حیات داشت خدمت حضرت می‌رسید و من از کرم علی استفاضه می‌کردم. روزی به کرم علی درآمدم. دیدم شکاف‌های عقب پای خود را با پیه چرب می‌نمودند، خدمتش نشستم وبر حالش رقت کردم، فرمود: حاجی من همین روزها سفر آن جهانی بایدم رفت. من از استماع این وحشت اثر به دهشت افتادم و دامن شکیبایی را چاک زدم و ناله سرد از دل پردردم کشیدم و جیب صبر و سکون دریدم. با هزار ناله و آه عرض کردم چگونه آن روز بیابم و کی توانم بی حضرتت در ین جهان بمانم، علی الدنیا بعدک العفا، کرم علی فرمود: چون مرا اجل محتوم در رسد تو در هر شب جمعه برسرمضجع من بیا و هرچه خواهی درخواست نما، مشکل تو حل است. تا چندی پس از ارتحال کرم علی چون مهمی به من می‌رسد بر سر قبرش رقتمی و به خدمتش رسیدمی وقتی درخواستم که هرگاه دراسفاروشهردچار امری شوم که بایدم درک خدمت نموده، مستقیم به اجابت مقرون گشت؟ حالا هر وقت هرکجا بخواهم خدمت روح کرم علی می‌رسم.

جمعی از اهالی انار و کوهستان شهر بابک معتقد ادعای حاجی و مرید خاص آن مرحوم هستند و کرامات از ایشان نقل می‌نمایند. جناب آقا حسن اخوی نگارنده فرمودند حاجی ارادت و دوستی تامی از دیرگاه به مرحوم والد داشتند و همه سال به زیارت مرحوم آقا می‌آمدند. در خانه اندرونی منزل ایشان بود. جناب آقا حسن اخوی نگارنده فرمودند وقتی والده من به من حامله بود از حاجی پرسیده بودند جمل من پسر است یا دختر؟ فرموده بود پسر است. نزدیک گوش نشانی است. مشهور است که کنار گوش آن جناب پاره کوشت موجود است.

باری حاجی غالب روزها صائم و بیشتر از شب راتاغدوقائم بود، کمتر تهجد را ترک می‌کردند. همیشه در ذکر بودند. چندی می فرمودند تا ظهور قائم زنده‌ام، اواخر می‌فرمودند: نسخ شده چون راز نگفتنی است.

ظریفی گفته بود: این ادعای خوبی است چون بمیرد کسی سرزنشش نتواند کرد. عمرش قریب به صدسال است. سه نفر پسر داشت :حاجی میرزاعبدالوهاب که اکبرشان بود ادعای شاعری داشت، هیچ یک نتوانستند این شالوده را تمام نمایند. نبیره‌های ایشان جناب آقا سید احمد و جناب آقا سید محمدرضا دو فرزند جناب مرحمت مآب آقا سید محمد باقر از سادات عالی درجات و علمای ساکن علی آباد کشکوئیه ملکی خودشان. جناب آقا سید احمد عالمی است و ادیبی فاضل متحمل امور شرعیه این صفحه، تقریباً چهل و پنج سال از سنشان گذشته.

باستانی پاریزی در کتاب پیغمبر دزدان ص 570 و 571 چاپ هیجدهم به سال 1386 نوشته است سادات مرعشی رفسنجان از طرف مادر به یک آدم عجیب به اسم کرم علی می‌رسند اول عامی بو دو در آخر اعلم شد و ادعا داشت که امام زمان را دریافته کاسه عسلی از ایشان دریافت کرده است.

***

کرامت در عرفان و تصوف اسلامی جایگاه ویژه ای دارد  و یکی از اصول اعتقادی این طریقت محسوب می شود  در این طریقت اگر فرد در اثر زهد و پارسایی  تزکیه نفس به مقام اولیاء الهی دست یافت نیروی در درون او ایجاد می شود که می تواند در امور حسی دنیوی و معنوی دخل و تصرف کند. کرامت خرق عادت است و یعنی  کاری بر خلاف سیر طبیعی اشیاء و امور حسی اتفاق می افتد که ناقض امور جاری ظاهری طبیعت است و عقل بشر عادی از درک آن عاجز است و شگفتی او را بر می انگیزد.

در داستان کرمعلی باور به این که یک شبه ره چند ساله را پیمودن سخت است . وی یا یک کرامت الهی بر علم قرانی احاطه می یابد و تعجب استاد خود را نیز بر می انگیزد.

در اینجا نمونه های مشابه همین را که در حکایات عرفانی نقل شده ذکر می کنم شاید کمی باور چنین کرامت را سهل کند.

اولین نمونه آن در مثنوی معنوی به آن اشاره شده و تا آنجا که تفحص کردم ابتدا در مقدمه عربی و یک تک بیت عربی در ددفتر اول و تک بیت دیگری در دفتر چهارم از عالم شدن ناگهانی سید ابولوفا یاد شده است.

در ترجمه فارسی مقدمه عربی دفتر اول به قلم استاد کریم زمانی در باره این فرد آمده است:امانتدار گنجینه فرش ،دارنده فضیلت ها و مکارم ، شمشیر حق و دین ، حسن فرزند محمد فرزند حسن معروف به زاده اخی ترک بایزید زمان و جنید دوران، راستگو ،زاده راستگو. خدا از او و خاندانش حشنود باد. اصل و ریشه اش از شهر ارومیه و تبارش به شیخ بزرگواری رسد که گفت : که شب را در حالی بسر بردم که کردی ساده بودم و بامدادان که شد عربی بافضل شدم.

منظور مولانا حسام الدین چلبی است که به اخی ترک شهره و  ازاکابر عرفا و بزرگان صوفیه و از مریدان صدیق حضرت مولانا بوده  است . وی از احفاد و نوادگان سید ابولوفا است. بنا به مقدمه عربی ذکر شده و نظر مفسران و شارحان مثنوی مولانا  به درخواست همین بزرگوار مثنوی را به نظم در آورده است و مدت ده سال با وی مصاحبت داشته است.

در همین زمینه در  بیت 3465 دفتر اول به عربی چنین آمده است:

سِر اَمْسَینا لِکُردیّاًبدان                        رازِ اَصْحَبنا عَرابیّاً بخوان

معنا: راز این مطلب را درک کن ، شبانگاه ، کردی بیسواد بودم ، ولی بامدادان که بر خاستم خود را دانای به زبان عرب یافتم.

و در بیت 2115 دفتر چهارم نیز نیز به همین شخص اشاره شده است:

اوی او رفته ، پری خود او شده                         ترک، بی الهام،تازی گو شده

معنا: هویت شخص جن زده محوشده ، او خود به جن مبدل گردیده است ، چنانکه مثلا  ترک زبانی ناگهانی بی هیچ الهامی به عربی تکلم می کند.

استاد کریم زمانی در شرح بیت 3465 دفتر اول آورده است: اشاره است به سخنی که آنرا از سید ابوالوفا می دانند . او ابتدا کردی بیسواد بود و هیچ سابقه علمی نداشت ،ولی پس از جذبه ای معنوی و شوری درونی ،بر خواندن و نشتن مسلط شد.حسام الدین چلبی را از احفاد و فرزندان او دانسته اند. اما اصل سخن او این است: اَمْسَیْتُ کُرْدیّاً و اَصْحَبتُ عَربَیّاً «شبانگاه کردی بی مایه و فاقد علم بودم و بامدادان ناگهان بر زبان عربی چیره گشتم » این سخن به صورت ضرب المثل در آمده و عرفا ، از جمله مولانا این مثل را در مورد اصحاب کشف و شهود به کار برده اند که دانش و معرفت خود را از طریق انقلابی درونی و تحولی روحی بدست می آورند نه از راه مجادلات لفظی. تقریبا همین شرح را بر قسمت دوم بیت 2115 دفتر چهارم آورده است.

نمونه دوم به کربلائی کربلایی کاظم ساروقی (۱۳۰۰-۱۳۷۸ق) که در روستای ساروق اراک زندگی می کرد. وی در محرم سال ۱۳۷۸ق در قم درگذشت و در قبرستان نو قم یعنی قبرستان آیت الله شیخ عبدالکریم حائری به خاک سپرده شد.مرد بیسوادی بود. نسبت به پرداخت وجوهات شرعی خود حساس بود و برای کسی که وجوهات شرعی خود را نمی پرداخت کار نمی کرد.یک روز عصر دو هنگام استراحت در کنار امام زاده «هفتاد و دو تن» روستای خود یود که ناگهان دو جوان زیبا از او می خواهند همراه آن ها وارد امامزاده بشود. در داخل امامزاده یکی از دو مرد از او می خواهند چیزی بخواند، کربلایی بر عجز خود در خواندن اقرار می کند و می پرسد : چه بخوانم؟ آن جوان آیه ای از قران را می خواند و از وی می خواهد که این گونه بخواند، کربلایی آیه را خواند و بعد متوجه شد کسی اطراف او نیست. بیهوش می شود و بعد از این که هوشیار می شود به سمت  روستا به راه می افتد و در بین راه متوجه می شود که آیاتی از قرآن را تلاوت می کند .   نزد پیشنماز روستا به نام حاج‌آقاصابر اراکی می رود  و داستان خود را بازگو می کند. حاج آقا می گوید شاید دچار حیالات شده ای؟ با اصرار کربلائی بر بیدار بودن خود و دیدن دو جوان و حافظ قرآن شدن ، حاجی با آوردن قرآن را مورد آزمون قرار می دهد و به صحت ادعای کربلایی پی می برد.(ویکی شیعه)

کربلایی کاظم در سفرهایی که به شهرهای مختلف داشته‌است با علمای مختلفی برخورد می‌کند و آزمایش‌های متعددی از او گرفته می‌شود و همین امر تأییدات افراد مختلفی را به همراه دارد. از جمله: سید حسین طباطبایی بروجردی، سید احمد خوانساری، سید صدرالدین صدر، سید محمدهادی میلانی، سید عبدالحسین دستغیب، علامه طباطبایی، مکارم شیرازی، آیت الله سبحانی، آیت الله حائری شیرازی، آیت الله خزعلی و دیگران.

دستنوشته‌هایی از سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی، عبدالله شیرازی، سید احمد زنجانی، مکارم شیرازی در تأیید کربلایی کاظم همراه با اشاره‌هایی به ویژگی‌های خارق‌العاده او وجود دارد. همچنین سید عبدالحسین دستغیب در کتاب داستانهای شگفت این ماجرا را نقل کرده‌است.(ویکی پدیا)

در سال۱۳۸۶ کنگره بین‌المللی بزرگداشت وی در شهر اراک با حضور علما و شخصیت‌های جهان اسلام و رئیس مجلس شورای اسلامی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی و استاندار استان مرکزی، برگزار گردید.همزمان با برگزاری این کنگره تمبر وی نیز شامل تصویری از او و امام‌زاده هفتادودوتن رونمایی شد.در اردیبهشت ۱۳۹۰ نیز مراسم بزرگداشت وی در حرم فاطمه معصومه در قم برگزار شد.(ویکی پدیا)

کتابهایی متعددی در باره زندگی و شخصیت وی توسط افراد مختلف نوشته شده است.

ماجرای قاری شدن کرمعلی هر چه باشد برای عقل های خرد باورنکردنی است وبرای معتقدین و سالکان حقیقت عین لطف حق تعالی در حق بنده اشت و کرامت الهی است. در اینجا  به  ذکر دوبیت از مثنوی در تائید این که فرد با تزکیه نفس می تواند صاحب علم الهی شود می پرادزم.

خویش را صافی کن از اوصاف خود                         تا ببینی ذات پاک صاف خود

بینی اندر دل ،علوم انبیا                                        بی کتاب و بی معید و بی اوستا

(دفتر اول 3461 و 3462)

قبر کرمعلی

در قبرستان دهج دو قبر وجود داشت که به‌پیر مراد معروف بود. یکی در شمال قبرستان سادات و دیگری در محل بخشداری فعلی. این دو قبر ارتفاعی بیشتر از قبور دیگر داشتند. آن‌یکی که در محل بخشداری بود. چهاردیواری بود و ظاهراً مرده را در سطح زمین گذاشته و اطراف آن را با گل و خشت به‌صورت دیوار درآورده بودند و روی آن را پوشیده بودند. این را از کسانی نقل می‌کنم که داخل قبر را به‌واسطه سوراخی که چندین سال پیش در دیوار آن ایجاد شده بود دیده بودند. اطراف آن تجمعی از قطعه‌سنگ و خاک وجود داشت که آن را مرتفع‌تر از دیگر قبور نشان می‌داد. قبردیگری در شمال قبرستان سادات بود فقط تجمعی از سنگ و خاک در اطراف آن بود و همین باعث شاخص‌تر شدن آن می‌شد. علت تجمع سنگ را در مهم و مورد احترام بودن مرده می‌دانستند بدین معنی چون شخص مهمی بوده هرکسی برای فاتحه‌خوانی بر سر این قبر می‌آمده یا از کنار این قبور رد می‌شده برای فراموش‌نشدن قبر و صاحب آن قلوه‌سنگی را اطراف قبر می‌انداخته است و این به‌تدریج باعث تجمع زیادی از قلوه‌سنگ و مرتفع‌تر شدن قبر نسبت به اطراف شده است. شاید یکی از این دو قبر متعلق به مرحوم کرم علی بوده است و برای همین مردم نام پیرمراد به آن داده بودند.

سوالی که در پایان وجود دارد این است : مرحوم کرمعلی در کدام ده نزدیک دهج ساکن بوده که ملاحسین از منزل خود به دیدار او رقته است؟ این ده باید در جهت شمال دهج باشد زیرا کرمعلی بدنبال شخص مورد نظر خود به سمت کوه عاج رفته و در آنجا به وی رسیده است. دهو امیر ، ده پائین ، حمزه کدام یک؟

تهران-تیرماه 1398 – سید عباس فاطمی دهج

منابع

1- کتاب فرماند هان کرمان نویسنده شیخ یحیی احمدی کرمانی به تصحیح وتحشیه باستانی پاریزی، زمستان سال 1362، ناشر موسسه انتشارات دانش.

2- شرح جامع مثنوی معنوی ؛ استاد کریم زمانی ، انتشارات اطلاعات، تهران 1393 هجری شمسی

3- ویکی پدیا دانشنامه آزاد    

https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85_%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%82%DB%8C

4- ویکی شیعه دانشنامه مجازی مکتب اهل بیت

http://fa.wikishia.net/view/%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85_%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%82%DB%8C

5- دهج نامه ، سیدعباس فاطمی دهج، کتاب ارشد،تهران،1395

آگوست 2, 2019 at 9:54 ق.ظ. بیان دیدگاه

من به سرچشمه خورشید نه خود برده ام ره

من به سرچشمه خورشید نه خود برده ام ره

ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد

خم ابروی تو و کف مینوی تو بود

که در این بزم بگردید و دل شیدا برد

آگوست 15, 2015 at 9:13 ب.ظ. بیان دیدگاه

بردگی صاحبان قدرت

به قول بزرگی مردانی که مقام بزرگ دارند سه جانبه نوکرند: نوکر امیران و دولتی ها ، نوکر شهرت خود و نوکر شغل خود نتیجه این که هیچ وقت آزدای ندارند و حتی به آن فکر هم نمی توانند بکنند ، توقع آزاد اندیشی ، آزادگی از اینان بیهوده است! اینان جز به اسارت به چیزی نتوانند که بیاندیشند ، جالب این که خیلی ها بدنبال همین بردگی هستند و با یکدیگر به رقابت می پیردازند و از هیچ کوششی در این راه دریغ نمی کنند!

آگوست 14, 2015 at 6:22 ب.ظ. بیان دیدگاه

مستی من ، بی خیالی تو

من مست و خمار وجود توام ،
تو اما مست و خمار جایی دگر،
سراپا وجودم  شعله ور است از آتش  ،
آتشی که وجودت هست نقطه آغازش

دسامبر 25, 2013 at 12:54 ب.ظ. بیان دیدگاه

لزوم تجدید نظر در زراعت و باغداری دهج

فرصتی پیش آمد تا تابستان سال جاری چند روزی را به شهر زادگاهم مسافرت کنم تا هم هوایی تازه و هم دیداری با اقوام و دوستان داشته و هم چند صباحی از دیار غربت و تنهایی ومشکلات آن رهایی یابم و در طبیعت پاک و زیبای موطن خود فارغ از همه مشکلات تهران آرامش روح وروان باز یابم و تجدید قوا کنم. آنچه باعث آزارم شددرختان خشک شده و پلاسیده ی بود که براثر خشکسالی و کم آبی به این درد گرفتارشده بودند، در هر مزرعه و باغی که قدم می گذاشتم جز رنجش خاطر چیزی نصیبم نمی شد وهمین  دیگ احساس درونم را به غلیان وا می داشت و به واکنش در مقابل طبیعت وادار می کرد تا آن را سرزنش و به بی رحمی متهم کنم که چرا اینگونه حاصل دسترنج کشاورزان و زارعان دست از همه جا کوتاه را به کام خشکسالی ریخته است .در دریای احساس غوطه می خوردم و نفرین می کردم ، آنچه بد وبیراه می دانستم نصیب طبیعت کردم و در این طریق کوتاهی نکردم  ، در درونم آن را محاکمه ومحکوم می کردم . موج این دریا ی سهمگین ویرانگرمرا به هر سویی که می خواست می کشاند و برده ای شده بودم  در دستان این ویرانگر روح و روان  و مرا به ناکجا آباد می برد، راه را بر جریان عقل و منطق بسته بود. چند صباحی وقت لازم بود تا به خودآمده  و اندیشه کنم . اکنون این عقل و منطق بود که حکم می راند و قضاوت های احساسی مرا یکی به یکی به آتش می کشید . منطق را که بکار گرفتم به مقایسه اکنون و دوران خردسالی و نوجوانی خود پرداختم. رشته افکار را به دست عقل سپردم وبر آن سوار شدم.

مقایسه ای کردم بین تعداد درختان دهج در دوران نوجوانی ام وشنیده هایم از پیران سرد و گرم چشیده روزگار با انچه اکنون شاهدش هستیم. یادم می آید تعداد درختان گردویی که در دهج بود به زحمت به اندازه تعداد انگشتان دستان و پاها می رسید،در زاردوئیه که بزرگترین مزرعه دهج هست هم به همین گونه بود. انواع درختان میوه نظیر زردآلو، آلوچه ، هلو وغیره هم به همین قرار بود ، تا جایی که کسانی که این میوه ها را داشتند به دیگرانی که نداشتند سوغات می دادند. مزارع به کشت گندم ، جو، سیب زمینی و غیره اختصاص داده می شد. تابستان که می شد خرمن های طلایی گندم در گوشه و کنار دهج و مزارع اطراف زیردرخشش نور خورشید جلوه و زیبایی خاصی به محیط می داد و شاهد ناظر را در عصرهای خنک تابستانی به وجد می آورد. شهریور که می شد خرمن های جو کارشان جلوه دادن به طبیعت و نوازش کردن چشم بود. در پائیزمزرعه های سیب زمینی بود که جنب و جوشی در میان مالکان ایجاد می کرد و البته در بین ما بچه ها و نوجوانان که بعد از برداشت محصول با کولیدن خاک مزرعه دانه های سیب زمینی به جا مانده را پیدا می کردیم و بعد کوره ی ا ز کلوخ درست می کردیم سپس آتشی در آن می افروختیم همین که کلوخ ها سفید می شد سیب ها را در آن می انداختیم و کوره را بر روی آن ها خراب می کردیم تا سیب پخته شود، بعد از دقایقی سیب های پخته شده و گاهی سوخته را نوش جان می کردیم به این می گفتیم کر( با کسره ک)، فکر نمی کنم نوجوانان امروزی دهج  چنین چیزی را متوجه شوندو بفهمند که من چه می گویم. مزرعه های نخود را فراموش نمی کنم که غربیه و آشنا را به خود جذب می کرد و البته آن نخودهای سبزریخته شده در آتش که خله خرمن( با کسره خ خله) نامیده می شد. مزیت خودکفایی و تولید از ویژگی های آن زمان بود.این ویژگی در زراعت قدیم دهج به آن ها تطابق با خشکسالی و کم آبی را آموخته بود.

به یاد می آورم در سال های نه چندان دور که کم آبی گریبان کشاورزان را گرفته بود بحث مشاوره ای  میان مرحوم پدر بزرگم و دیگر شرکای ملکی اش ،در مزرعه ترکان بر سرانتخاب اینکه آیا باغات را آبیاری کنند یا محصول گندم را، در گرفته بود هر کدام از مالکان نظری داشت ، مرحوم پدر بزرگم گفته بود در زمستان فرزندان و نوه هایم نان می خواهند نه زردآلو و گردو و من مزرعه گندم خود را آبیاری می کنم . این همان حس آینده نگری و خودکفایی بود که در پیران گذشته بود . آه از این حس نوستالژیک که اگر بخواهم ادامه دهم ورق ها می شود نوشت.

از زمانی که درختان گردومیوه های دیگر رقیبی شدند برای گندم و محصولات دیگرو ریشه به جای ریشه گندم و جو گذاشتند زمانه ی دیگر آغاز شد. نهال های گردو بود که در زمین های زراعی جا خوش می کرد والبته آب هم فراوان بود و زارعان روزگاران و خشکسالی های گذشته را فراموش کرده بودند. فراموش کرده و یا آموزش ندیده بودند ( قطعا همین گونه است) که گردو و درختان میوه آب فراوان نیاز دارند یا آن که سال های پر آبی باعث غفلت آن ها شده بود. رقیب بود که پیروز میدان شد زیرا زحمتی که برای گندم و محصولات زراعی لازم بود برای این رقیبان تازه  لازم نبود ،نهال را کاشتند و فقط آبیاری کردند و بعد تعداد دانه های گردو را به جای پیمانه های  گندم شمارش کردند.

اکنون عقل به یاری ام آمد و دریافتم که منطق خشکسالی و کم آبی خشکاندن و سوزاندن است ، در ذات آب و هوای مرکزی ایران نهفته است و از آن تفکیک شدنی نیست و به صورت دوره ای با شدت وضعف  در تاریخ کشاورزی این منطقه رخ داده است ، به عبارتی از آن گریزی نیست، حادثه ای که جزو رفتار طبیعی شرایط آب و هوایی هر منطقه  است . حوادث طبیعی فاقد قوه عقل و احساس هستند لذا نمی توان آن ها را به بی رحمی و دیو صفت بودن متهم کرد ، بلکه ریشه این بلای خشکسالی و اثرات آن را تا حدودی باید در رفتار خود ما انسان ها جستجو کرد نه در بطن حادثه ، زیرا اگر زارعان و باغداران روشی منطقی در انتخاب نوع محصول و کشت آن بکار می بردند خسارت ها بسیار کمتر بود از آنچه امروز شاهد هستیم . زمان زیادی لازم است تا محصولی مثل گردو بتواند جایگزین شود و البته بازهم خشکسالی دیگری از راه می رسد و هر آنچه کاشته شده از بین می برد.

برای خلاصی از این دور ویرانگر لازم است در انتخاب محصولات زراعی و باغی تجدید نظر اساسی شود ، محصولاتی انتخاب و کشت شوند که در گام اول با شرایط زیست محیطی سازگار باشند ،دوم  اینکه در افزایش در آمد مردم نقش موثری داشته باشند وسوم این که در صورت وقوع خطرات و حوادث طبیعی خسارت زیادی متحمل نشوند.مطالعه و ارزیابی محصولات مختلف و معرفی به زارعان بر عهده  ادارات و نهادهای مسئول است که به نظر دچار قحطی فکر شده اند.

در مطالعه ای که داشته ام و مقاله ای در همین زمینه در بابک زمین منتشر شده به نظرمی رسد دو محصول گل محمدی و زعفران شرایط ذکر شده در بالا را دارند.

زعفران گياهي است نيمه گرمسيري و در نقاطي که داراي زمستانهاي ملايم و تابستان گرم و خشک باشد بخوبي مي رويد. دوران رشد آن پائیز ، زمستان و بهار است که در این ایام به هوای مناسب نیاز دارد.معممولا آبیاری در زمان رشد محصول لازم است ، زمانی که کشت و برداشت محصولات دیگر ا نجام نمی شود.

گل محمدی ( رز)گیاهی که نسبت به شرایط خشکی سازگار است و در زمان رشد هر 15 الی 20روز و وبعد از برداشت هر 30 روز یکبارنیاز به آبیاری دارد.

زمان و شرایط آبیاری این دومحصول به گونه ای است که  می توان در زمانی که این دو محصول نیاز به آب ندارند محصولات دیگری که زمان  رشدشان در تابستان  را کشت کرد.

اگر مطالعات تخصصی انجام بگیرد ومشخص شود که شرایط به عمل آوری این دو گیاه در دهج مناسب است باعث تحول در اقتصاد کشاورزی نه تنها دهج که سایر روستاهاو مزارع شهربابک خواهد شد. اگرچه این مطالعه بر عهده نهادها و سازمانهایی است  که در این رابطه مسئول هستند  ،ولی خود مردم دهج باید گام بردارند و از تجارب و مطالعات مناطقی که این گونه های گیاهی درآن ها کشت و برداشت می شود استفاده کنند و به سازمان های دولتی و بوروکراسی کرخت و مفلوج آن ها دل نبندند. لاله زار کرمان، که بی اغراق اسانس گل بی نظیری را تولید می کند، می تواند سرمشق مردم دهج و سایر شهرها و روستاهای شهربابک باشد 

دسامبر 3, 2013 at 7:34 ب.ظ. بیان دیدگاه

تمام من

تمام من
جوانی،
سال های خروش،خشم،عصیان،
سال های بعد ،
نالش و نالیدن،
سال های بعد،
سکوت محض،تسلیم ،پذیرش،
سالی بعد،
مرگ،
شاید آغازی دیگر.

نوامبر 29, 2013 at 8:08 ب.ظ. بیان دیدگاه

هیس!

حاکم است هیولای تاریکی بر اطاقم،
اطاق خوابم،
سیاهی آمیخته است باغم،
سایه اش سنگینی می کند بر بالینم،
بالینم،
همسفر رویاهایم ،
مونس بی همتایم،
ناظر شب های خوش و ناخوشم،
پذیرای شوری اشک هایم،
ضجه ها می زند در گریان بودنم،
قهقهه ها می زند هنگام شادان بودنم،
***
موج سکوت حاکم است بر رختخواب،
تنش را با تنم آلوده کرده است،
وبوی ناخوشش دم کرده در اطاقم،
         ***
صدایی می شنوم در این سکوت بی پایان شب وحشت آور،
صدای پایی آرام،
صدای تیک تاک قلبی از جاکنده شده،
نزدیک شدن جریان گرمی بر گونه ها،
سنگینی جسمی بر قلب،
ریزش درازای مو بر پیشانی ،
پیچش عطر یاس در دهلیز بینی،
گرمای لذت بخشی بر لب،
ترس راه برنفس بندد،
گویی تهی می شود قالب تن،
سخت می شوم همانند سنگ ،
چشمانی در نگاهم فرود می آید،
ندایی خفیف  ز درونم پر می کشد،
آه، تویی ، سال هاست
که،
منتظرم.
انگشت اشاره بر بینی لنگر می اندازد،
هیس!

نوامبر 28, 2013 at 6:30 ب.ظ. بیان دیدگاه

شاید

پس آن کوه بلند،

زیر آن ابر تیره رنگ،

شاید،

رنگ آسمان آبی باشد،

آبادی باشد خفته بر تن خاک،

آدم هاش از جنس بلور،

سایه ای نباشد ز پی ،

شاد و خرم بی نیاز،

غوطه ور در دریای عشق،

آب شان از چشمه ی حیات کوهسار،

خانه ها یک شکل ، یک رنگ،

کوچه ها سرشار از بوی رز،

گاوها سر به چرا به چمنزار،

گوسفندها در بیشه زار ،

نیست گرگی یا که روباهی دغل ،

شب نه شب که روز،

همه در آرام و قرار،

سفره ها رنگا رنگ،

دل ها یکرنگ،

همه خوش بخت،

آری،

شاید.

نوامبر 27, 2013 at 6:22 ب.ظ. بیان دیدگاه

اوج

موهایت افشان

لب هایت لرزان

چشمانت خمار

سینه ات عریان

،

من سراسر اشتیاق

ناگاه یک تن می شویم

del.icio.us Tags:

نوامبر 26, 2013 at 9:30 ق.ظ. بیان دیدگاه

Older Posts


تقویم میلادی

آوریل 2024
د س چ پ ج ش ی
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
2930  

بایگانی

RSS مطالب به روز شده وبلاگها

  • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.

بیشترین کلیک شده‌ها

  • هیچکدام

  • 32٬053 بار

web tracker

برای مشترک شدن در این وب‌نوشت از راه رایانامه و دریافت آگاه‌سازی درباره‌ی نوشته‌های تازه، رایانشانی خود را وارد نمایید.

به 291 مشترک دیگر بپیوندید