Archive for فوریه 15, 2008

آری همشهری من هم گریستم

امشب عکس هایی از تلف شدن دامهای مردم روستاهای شهر بابک دیدم که مرا به یاد سالهای دور انداخت وبر ناتوانی مردم این دیار اشک ریختم .

آری همشهری عزیز من هم گریستم وقتی دستان ناتوانت را با ناتوانی در پشم دامها یت دیدم همانها که نتیجه سالها رنج توست . همانها که منبع ارتزاق توست . همانها که تورا به طبیعت می بنددتا عشق ات را به محیط اطرافت بیان کنی . همان چیزهای که کودکت را شا د می کند وقتی دست بر گردن آن بره ( بچه گوفند ) سفید زیبا می کند و نگاه در چشمان آن حیوانک می دوزد و حیوانک شیطون هم نگاهی ازشادی به چشمان پسرکت می دوزد و با پوزه خود گونه های طفل ات را نوازش می کند . آری این همان اسباب بازی پسرک بازیگوش و دخترک نازت هست . آری همشهری من گریستم به حال فرزندت که شاید دیگر اسباب بازی نداشته باشد تا دست بر گردنش کند . آری عزیزم همشهری ام گریستم بر آن صفای وجودت که بی ریا وبی ترس از تمسخر بر نابودی محیط اش می گرید درمقابل آن دوربین عکاسی که شاید هر گز درکت نکند . گفتم درکت می کنم بگذار بگویم که این داستان درک کردنم چیست .

سالهای خردسالی ام ، مثل همان طفل در عکس بودم که بر خرمن گوسفندان نظاره می کند و پدرم مانند همین مرد درعکس بود که دست زیر چانه زده و زانوی غم دربغل گرفته و محزون بر سر خرمن مرده دسترنج خود نشسته ومادرم همانند همین زنی بود که عکاس چیره دست به خوبی هاله غم وشکست چهر ه اش را به تصویر کشیده است و در گوشه یی از همان دیارهمان کاری را می کردیم که اکنون شما می کنید . در یک تابستان سیاه شاهد بر باد رفتن نتیجه تلاش چندین ساله خانواده ام بودم . در آن تابستان بد شگون دردی در دامهایمان افتاد که آنها را به نیستی کشاند . شاهد تلاش نامیدانه پدرم بودم که می کوشید تا بتواند دار وندارش را نجات دهد وقوت زمستان وسال های آتی فرزندانش را نگه دارد ، اما مگر توانست . ؟ هر چه بودازدست رفت . طمعکاران سربزنگاه را می دیدم که چگونه باقی مانده دام را به بهانه بردن به قصابخانه بادندانهای تیز کرده به یغما می بردند و پدرم را دیدم که چگونه پاره ی زندگی خودرا برای دریافت مبلغی اندک مفت به آنها می فروخت وبا خشم به زمین وزمان بدوبیراه می گفت . دویدنهای ناامیدانه اش را با رنگ زرد شده اش را هرگز فراموش نکردم . من اما چه می توانستم بکنم جز اینکه همراه با اشکهای مادرم اشک بریزم وهمرا با تلاش خسته کننده ومایوسانه پدر به این طرف و آن طرف بدوم وگا هی اماج حمله فریاد خشمناک پدر بشوم که مزاحم کارش نشوم . چه می توانستم بکنم وقتی آن بره مورد علاقه ام را آن دلال فرصت طلب بالای وانتش انداخت و من با گریه گفتم نه که با غیظ پدر به دامان مادر پناه بردم و سخن مادر که به من امید یکی دیگر و آغازی دیگررا می داد. آری از آن تابستان و همه آنچه درآن اتفاق افتاد چیزی جز تنفر در خاطرم نقش نبست .

آری همشهری گریستم وقتی تصاویر نابودی زندگی ات رادیدم چرا که خود همانی هستم که شمایید منتهی دست تقدیر مرا به جای دیگری افکنده است .

آری درکتان می کنم چون خود همین رنجها را شاهد بوده ام . آن طفل تصویر من از سه ده پیش هست که اکنون با دست عکاسی چیره دست ثبت شده است .

منبع عکس موسسه خیریه امام علی که از جام جم استفاده کرده است

فوریه 15, 2008 at 7:34 ب.ظ. 5 دیدگاه

وقتی هیات نظارت التزام یک زرتشتی را می سنجد

کلی خندیدم وقتی که خبر رد صلاحیت آقای کوروش نیکفام نماینده زرتشتیان را به دلیل عدم التزام به زرتشت خواندم . من نمی دانم این آقایان از کجا توانستند تشخیص بدهند شرایط التزام به زرتشت چیست ؟ لابد این آقایان درهمه ادیان متخصص اند که ما خبر نداریم .؟

اما جالبترآن است که در قانون التزام به دین اسلام مطرح شده که طبعا آقای نیکفام  با توجه به دین شان نمی توانند التزامی به اسلام داسته باشند ونمی توانند مشمول این قانون شوند مگر اینکه بگونه یی دیگر آن را تفسیر کنند.

خوب به منبع خبر برویدتا ببینیدچه خبر است .

فوریه 15, 2008 at 5:15 ب.ظ. بیان دیدگاه


تقویم میلادی

فوریه 2008
د س چ پ ج ش ی
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
2526272829  

بایگانی

RSS مطالب به روز شده وبلاگها

  • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.

بیشترین کلیک شده‌ها

  • هیچکدام

  • 32٬056 بار

web tracker

برای مشترک شدن در این وب‌نوشت از راه رایانامه و دریافت آگاه‌سازی درباره‌ی نوشته‌های تازه، رایانشانی خود را وارد نمایید.

به 291 مشترک دیگر بپیوندید